۱۱/۲۹/۱۳۸۶

زنده باد پادشاه-خبر

(( چه کسی انقلاب را دزدید؟! - الاهه بقراط )) February 08, 2008
------------------------------------------------------------------------

Link: http://www.iranpressnews.com/source/035932.htm

<b>آن مسلمانی که خواستار جدایی دین از دولت و راندن دین به عرصه خصوصی است، وقتی به خارج می آید، طبیعتا مخاطبانش نباید سکولارها و مخالفان حکومت دینی باشند که اساسا نیازی به ارشاد از سوی مذهبیون مدعی سکولاریسم ندارند. حقیقت این است که سفر از جمهوری اسلامی به اروپا و آمریکا، به ویژه برای کسانی که با تفکر مذهبی و ایدئولوژیک پرورش یافته اند، نه یک سفر مکانی بلکه یک سفر تاریخی از قرون گذشته به یک جهان اساسا متفاوت است. شاید از همین رو بهتر باشد ابتدا با صبر و حوصله خوب تماشا کرد، دید، آموخت، اندیشید و پس از چه بسا چندین سال تازه دهان به سخن باز کرد. وگرنه ممکن است آدم از خود یا احکام ولایت فقیهی صادر کند و یا بنا به عادت چون «مقلد» به تکرار ناقص و بدفهمیده شده آنچه اندیشمندان غرب گفته اند، بپردازد. *******

کیهان لندن / 7 فوریه 2008 ;الاهه بقراط
http://www.alefbe.com/
http://www.elahe.de/

چه کسی انقلاب را دزدید؟
اگر به یاد داشته باشید، پیرارسال از بیست و هفتمین سالگرد انقلاب اسلامی و پارسال از بیست و هشتمین سالگردش گفته و نوشته شد. امسال اما از دو سه ماه پیش بعضی ها از سی امین سالگرد انقلاب حرف می زنند. یک سال انقلاب پرشکوه یعنی بیست و نهمین سالش که همین امسال باشد، در این میان گم شده است. درست مثل اینکه دو سال پیش مبتکران «پروژه اصلاحات» نشستند و چرتکه انداختند که صد سالگی انقلاب مشروطه، اگر به سال قمری حساب کنند، همان زمانی می شود که آنها دلشان می خواست درباره «ولایت فقیه مشروطه» تبلیغ کنند. بلافاصله هم دست به قلم بردند و در وصف خوبیهای «مشروطه» ولایت فقیهی و اسلامی نوشتند. اما انقلاب اسلامی به گواهی زمین و زمان و اسناد و مدارک و آدمهای موجود در روز 22 بهمن 1357 برابر با 11 فوریه 1979 به پیروزی رسید. سالگرد آن را هم جمهوری اسلامی از همین روز برای شکرگذاری برکاتی که برای ایران و ایرانیان به همراه آورده است نه به مدت یک هفته، بلکه به مدت یک دهه برگذار می کند. حالا چه با چرتکه حساب کنید و چه با ماشین حساب یا انگشتان دست، امسال یعنی 22 بهمن 1386 برابر نه با سی امین، بلکه با بیست و نهمین سالگرد انقلاب اسلامی است. شاید برخی می خواهند ثابت کنند انقلاب اصلی با یک سال جابجایی دزدیده شده است و اگر آغاز آن انقلاب اصلی را در نظر بگیریم، سی سال از آن می گذرد! ولی معلوم نیست کسانی که معتقدند انقلابشان دزدیده شده است، چرا نه تنها تلاش نمی کنند مال دزدی را پس بگیرند، بلکه اتفاقا اغلب جزو آنانی هستند که از دزدها (یعنی کسانی که انقلاب رادزدیدند) البته از جناح اصلاح طلب اش (و در صورت لزوم از آن جناحهای دیگرش) پشتیبانی هم می کنند!

عین همین بساط و بلبشو در مورد نامگذاری نظامی که بر ایران حاکم است و هم چنین آنچه به عنوان «انتخابات» در این نظام برگذار می شود، جریان دارد. در جعبه مارگیری کسانی که واقعیات زندگی مردم را رها کرده و یک عده هیاهوکنان به دنبال معرکه رأی گیری و عده ای دیگر هنوز در فکر نامگذاری فرزند ابتر انقلاب اسلامی هستند که آن را چه بنامند که با پندار و گفتار و کردارش همخوانی داشته باشد، همه چیز یافت می شود. یکی از نابترین نامها که ظاهرا قرار است بیانگر محتوای حکومت اسلامی نیز باشد «رژیم سلطانی جمهوری اسلامی» یا همان جمهوری سلطانی است. در توضیح آن هم می خوانیم که درست مثل چلوکباب سلطانی که علاوه بر یک سیخ برگ، یک سیخ کوبیده اضافه هم دارد، در جمهوری سلطانی نیز علاوه بر سرکوب سیاسی (که در رژیم گذشته وجود داشت) یک سیخ سرکوب اجتماعی هم «سِرو» می شود (من که چند هفته پیش گفتم گاه به برخی مسائل جز با طنز نمی توان پرداخت). منتها تفاوت بزرگ و «دوست داشتنی» این رژیم با آن رژیم این است که رژیم پیشین اگرچه فقط سرکوب سیاسی داشت ولی دیکتاتوری و فاشیستی و ارتجاعی بود، اما رژیم کنونی درست است که سرکوب اجتماعی را هم به سرکوب سیاسی افزوده (و در سیاست خارجی نیز در پی نابودی اسراییل و برقراری حکومت جهانی اسلام و پشتیبان تروریست های اسلامی است، سنگسار هم می کند، دست و پا هم قطع می کند) ولی نه دیکتاتوری ، نه فاشیستی و نه ارتجاعی است! بلکه بنیادگراست و بنیادگرایی یک پدیده «مدرن» است. شکل گیری بینادگرایی البته به پدیده «مدرنیته» باز می گردد (درست مانند فاشیسم) ولی به این استناد نه جمهوری اسلامی «مدرن» می شود و نه از ارتجاعی بودنش چیزی کم می شود. بنیادگرایان جمهوری اسلامی درست است که کاملا منطبق بر تعاریف کلاسیکِ هیچ کدام از مفاهیم دیکتاتوری و فاشیسم نیستند (واژه «ارتجاع» آگاهانه یا ناآگاهانه در میان این دو بُر خورده است، وگرنه ارتجاع نه یک شیوه تفکر یا حکومت بلکه صفت بی چون و چرای هر رژیم و تفکر دیکتاتوری، فاشیستی و هم چنین بنیادگراست چرا که همگی اینها با رد و زیر پا نهادن لیبرالیسم و دمکراسی، که حقوق بشر نیز در آنها می گنجد، مرتجعانه عمل می کنند) لیکن اسلامیست های حاکم بر ایران بر اساس جهان بینی خود عنصری به نام مذهب را در آنها وارد کرده و به این ترتیب بر دامنه دیکتاتوری و فاشیسم افزوده اند. از همین رو در این مورد از دیکتاتوری مذهبی و فاشیسم مذهبی سخن می رود. یعنی دامنه فشار حکومتی بسی فراتر از سرکوب سیاسی و اجتماعی است که سخن پرداز (آقای اکبر گنجی) به آن اشاره می کند. اگر فاشیسم در اروپا در درجه اول بر جداسازی (آپارتاید) نژادی (یهودیان و اسلاوها) و بعد بر دیکتاتوری سیاسی (سرکوب کمونیستها، سوسیالیستها و هر دگراندیش و مخالف) و همچنین اعمال آپارتاید در مورد معلولان جسمی و ذهنی، بیماران، سالخوردگان و کولیها تأکید داشت، جمهوری بنیادگرایان در ایران این تبعیض و آپارتاید را به جنس و قوم و مذهب و حتی نسلها نیز تعمیم داده است. آیا در قانون اساسی یک کشور و در قوانین جزایی و مقررات آن دیگر چه چیز غیر از برتری سیاسی، حقوقی و فرهنگی پیروان یک مذهب مشخص (شیعه جعفری اثنی عشری) همراه با تأیید قانونی شکنجه، سنگسار، قصاص، پوشش اجباری و هم چنین حذف هرگونه دگراندیش و مخالف باید قید شود، تا بتوان مضمون آن را ارتجاعی دانست؟!

<b>جمهوری بلبشو</b> «مدرن» نامیدن رژیم مرتجعی که عناصر مهمی از دیکتاتوری و فاشیسم را با مذهب درآمیخته و نوع دیگری از آنها را با تکیه بر پشتیبانی آسمانی و نمایندگی از سوی «الله» بر روی زمین ارائه داده است، قطعا در آن «مهری» ریشه دارد که با «شیر» اندرون شده است. مشکل کسانی که با تفکرات عمیق مذهبی و یا ایدئولوژیک پرورش یافته اند، یعنی این نوع تفکر در آنها با عاریت از شعر حافظ «با شیر اندرون شد و با جان به در شود» اینجاست که در شرایط تغییر و تحول احتمالی در تفکرشان، از آنجا که آنچه با شیر در آنها اندرون شده است، در تناقض با آنچه قرار می گیرد که آنها میل دارند از بیرون بر جان خویش بیفزایند، علاوه بر پندار، در گفتار و کردار خود نیز دچار تناقض می گردند. در این صورت اغلب، آن تمایل درونی، و آن شیره جان کسب شده از خانواده و پیرامون، که به استدلال و اثبات عالمان روانشناسی و روانکاوی تا سنین پنج، شش، هفت سالگی گوهر شخصیت فردی و اجتماعی انسان را شکل می دهد، همواره در پی حفظ خویش در برابر هر آنچه از بیرون قصد تغییر ترکیبات شیمیایی آن را دارد، به مقاومت می پردازد. شکل گرفتن اصطلاحات بی پایه و ناعلمی مانند «ملی - مذهبی» و یا «روشنفکر دینی» و هم چنین عنوانی به نام «جمهوری اسلامی» اگرچه از یک سو زاییده آن شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه هستند که فقط میدان فرصت طلبی را به روی کسانی باز می گذارد که حاضرند به شرایط حاکم تن دهند و برای مشارکت در یک تنازع بقای حقیرانه، هر نام و مضمونی را بر خود بپذیرند، لیکن از سوی دیگر بیانگر همان تناقض بالاست که حتی در ترکیب کلامی آنها نیز به روشنی پیداست. این همان تناقض مذهب و ایدئولوژی اندرون شده در جان است با وسوسه های دلربای جهان بیرونی مانند لیبرالیسم، دمکراسی و حقوق بشر که دیگرانش به ارمغان آورده اند. این است که اگر «ملی گرا» باید حتما «مذهبی» بودنش را نیز بر پیشانی خود بچسباند، و «روشنفکر» که بر اساس همین «روشنفکری» باید بر این پای بفشارد که دین اش به خودش مربوط است، ولی آن را مدال می کند و به سینه اش می چسباند، چرا «جمهوری» نتواند «اسلامی» باشد؟! همه شان هم می دانند که «جمهوری» و قید «دین» آن هم «اسلام شیعه جعفری اثنی عشری» با یکدیگر قابل جمع نیستند. فقط معلوم نیست خود مضمون و صفت «اسلامی» برای محدود کردن «جمهوری» چه عیب و یا کاستی دارد که حتما باید آن را تبدیل به «سلطانی» کرد تا بتوان بر آن خرُده گرفت؟! مگر این جابجایی در واژه تغییری در واقعیت می دهد؟! نه، نمی دهد. ولی همان شیره اندرون است که «سلطان» را جایگزین «اسلام » می سازد تا بر تناقض و نبرد جهان درونی و سالها آموخته خود با جهان بیرونی غلبه کند. جمهوری اسلامی خوب است. این جمهوری سلطانی است که بد است! تفکر سکولار اما فارغ از این سخنان و بحث های بی پایه است. آن مسلمانی که خواستار جدایی دین از دولت و راندن دین به عرصه خصوصی است، وقتی به خارج می آید، طبیعتا مخاطبانش نباید سکولارها و مخالفان حکومت دینی باشند که اساسا نیازی به ارشاد از سوی مذهبیون مدعی سکولاریسم ندارند. مخاطبان مسلمانان سکولار و طرفدار جدایی دین از دولت همانا باید یاران پیشین یا کنونی خودشان باشند چرا که اینان به تجربه می دانند آنها با چه مشکل و مسئله فکری درگیرند. ولی برای این روشنگری لازم است خود مدعی واقعا روشن شده باشد. حقیقت این است که سفر از جمهوری اسلامی به اروپا و آمریکا، به ویژه برای کسانی که با تفکر مذهبی و ایدئولوژیک پرورش یافته اند، نه یک سفر مکانی بلکه یک سفر تاریخی از قرون گذشته به یک جهان اساسا متفاوت است. طبیعی است کار کسانی که با یک ذهنیت باز یا خالی دریچه های فکر خود را بر روی فکر و سخن جدید می گشایند، به مراتب آسانتر از کسانی است که باید چیزهایی را در آن فکر جابجا کنند. شاید از همین رو بهتر باشد ابتدا با صبر و حوصله خوب تماشا کرد، دید، آموخت، اندیشید و پس از چه بسا چندین سال تازه دهان به سخن باز کرد. وگرنه ممکن است آدم از خود یا احکام ولایت فقیهی صادر کند و یا بنا به عادت چون «مقلد» به تکرار ناقص و بدفهمیده شده آنچه اندیشمندان غرب گفته اند (و البته هرگز هیچیک از آنان قطعیت هیچ اندیشه ای را اعلام نمی کند) بپردازد. از همین رو بهتر است به جای سخنانی که بیشتر فکر کردن به صدای بلند برای توجیه اندرون خود است (البته ممکن است کاربردهای دیگر از جمله سیاسی هم داشته باشد!) همگی بگردیم ببینیم انقلاب را چه کسی دزدید و خودمان را برای سی امین سالگرد دزدیدنش آماده کنیم. 30 ژانویه 2008


مبارزه برای انتخابات آزاد

کامبیز قائم‌مقام -
لوس‌آنجلس





شرایط سیاسی- اجتماعی در ایران این تصویر را بما می‌دهد که انتخابات آزاد در تحت چنین رژیمی غیر ممکن است و تمام شواهد در جهت این استدلال است و در گذشته نیز نشان داده است که هرگونه حرکت برای ایجاد دریچه‌ای بسوی انتخابات آزاد بی نتیجه میماند. چه، در بهترین نوع آن نظیرجنبش دوم خرداد، با وجود شرکت گسترده مردم حق انتخاب کردن از بالا برای پایین تعیین می‌شد. حکومت برای مردم تعیین می‌کرد که به کدام سه نفر رای دهند و هرشخصیت لیبرال از طرف شورای نگهبان قیچی می‌شد. بهر حال داشتن انتخابات آزاد در این سیستم فقط آرزوست و پایه مادی آن را نیز در وجود این دستگاه نمی‌بینم. چون انتخابات آزاد یعنی سرنگونی رژیم بطور صلح آمیز یا «مخملی». ما شاهد نمونه‌ها‌ئی از آن در شیلی، آرژانتین و فیلیپین و بسیاری دیگر از کشور‌ها‌ی نظیر ایران را بوده‌ایم. در اینگونه کشورهای بمحض آنکه توافق به انتخابات آزاد از طرف این رژیم‌ها‌ صورت گرفت دیگر بازگشت بسوی گذشته برای دیکتاتوری مقدور نبود. حتی در اتحاد جماهیر شوروی گورباچف نتوانست برای پروستکاریکای خود حدی قایل شود و سیستم هفتاد ساله آن فرو ریخت.
این صورت مسئله است که بدون آزادی انتخابات به امید موفقیت نشستن فقط وقت تلف کردن است. و یا در کنار موضوع انتخابات فقط شعار سرنگونی رژیم را دادن ، نه تنها کافی نیست بلکه مسئله‌ای را حل نخواهد کرد. چه، همه میدانیم که دوران حرکت‌ها‌ی نظامی و ترقه در کردن تمام شده است و فقط یک حرکت سیاسی مستمر قادر است جنبش را به ثمر برساند. از اینکه در درون چنین سیستمی هیچ اقدام دمکراتیکی را نمی‌توان بثمر رساند حرفی نیست. چه، بر خلاف نظر بسیاری از محافل در باطن طرفدار این رژیم ، فقط با رفتن این سیستم و جایگزینی آن با یک دولت ملی است که میتوان انتظار برقراری آزادی‌ها‌ی اجتماعی را در مملکت داشت.
دعوا بر سر لغت نیست سرنگونی ، برکناری و یا هر لغت دیگری که به معنای تغییر این سیستم باشد منظور ماست. ولی این شعار اگر دارای تحلیلی نباشد و یا راههای پیاده کردن آن گویا نباشد تنها بصورت یک شعار برای ما باقی می‌ماند. لذا برای مبارزه با این سیستم، طرح اشکالات و عقب ماندگی‌ها‌ی این سیستم ضروری است. چه در هر دولتی چه دولت شاه و چه دولت فقها خواسته‌ها‌ی مردم باید بصورت شعار مطرح گردد. لذا طرح شعار انتخابات آزاد و مبارزه برای آن نه تنها بی جا نیست، بلکه در یک مبارزه سیاسی شرکت در مبارزه برای انتخابات آزاد بهترین روش برای یاد گیری مبارزه، بمیدان کشدین وسیع مردم و افشا کردن حکومت فریبکار است و باید همیشه شعار اصلی ما باشد و این خواسته را همواره مطرح کنیم و از حکمرانان بخواهیم که آزادی و آزادی انتخابات حق ماست و با هیچ معامله‌ای عوض نخواهد شد و اگر امروز انجام نشد فردا دوباره آن را تکرار میکنیم.
مبارزه برای انتخابات آزاد هرگز بمعنای شرکت در انتخابات تعین شده ۲۸ ساله رژیم نیست. غذای مبارزه باید آماده باشد و چون رژیم به آن ترتیب اثری نخواهد داد افشاگری رژیم آسانتر می‌شود. ما همیشه باید خواسته‌ها‌ی خودمان را در مقابل رژیم مطرح کنیم و از آنها بخواهیم تا به خواسته‌ها‌ی به حق ما احترام بگذارند. مهم نیست که رژیم در ماهیتش نیست که آنها را فراهم کند چه، تنها با طرح شعار سرنگونی ولایت فقیه مبارزه همگانی نمی‌شود بلکه با طرح یک یک خواسته‌ها‌ی بحق مردم است که می‌توان مبارزه ایجاد کرد و یک یک طبقات را بمبارزه کشاند.
ما آزادی را ازآسمانها و در خلاء نمی‌خواهیم، ما آزادی را از یک رژیم دیکتاتوری می‌خواهیم. باید میدان مبارزه داشت وگرنه مبارزه در خلاء انجام پذیر نیست. مبارزه جغرافیایی هم نیست یعنی آزادی انتخابات چه در داخل وچه در خارج کشور شعاری مشترک است. نحوه و تاکتیک مبارزه با هم میتواند فرق داشته باشد. ما باید نشان دهیم نه تنها با شعار مبارزه با انتخابات مخالف نیستیم بلکه آن شعار ما است و برای بدست آوردن آن مبارزه می‌کنیم و منتظر رفتن رژیم هم نمی‌شویم. تا در آنزمان خواستار انتخابات آزداد شویم. آزادی انتخابات، آزادی احزاب، آزادی تظاهرات و بسیاری دیگر از خواسته دمکراتیک پایه‌ها‌ی مبارزاتی ما را تشکیل می‌دهند. بر مبنای این خواسته‌ها‌ باید با احزاب و گروه‌ها‌ی مختلف وارد اتحاد عمل شد تا حرکت‌ها‌ی ما محکم تر گردد.
ابعاد مبارزات و خواسته‌ها‌ را باید گسترده تر کرد و باید در نظر داشت که خواسته‌ها‌ و مبارزه ما بطور مستقیم از رژیم و با رژیم است. مبارزه را نباید در خلاء نگهداشت. باید مرتباً با دامن زدن باینگونه مبارزات رژیم را افشا نمود، تا نشان داده شود که این حکومت هرگز قادر به انجام انتخابات آزاد نیست. چون آزادی انتخابات یعنی بهم ریختن این سیستم ، باین دلیل باید آن را بار‌ها‌ و بار‌ها‌ طرح نمود و خواستار ایجاد فضای دمکراتیک برای انجام انتخابات آزاد گردید. باید ما برای ادامه مبارزه غذا داشته باشیم و بدانیم که طرح و تقاضای انتخابات آزاد نه تنها به مبارزه ما لطمه‌ای نمی‌زند و نه تنها وسیله‌ای برای افشا رژیم است بلکه بر تجربه و آگاهی مردم بمبارزه در هز زمان خواهد افزود.
کامبیز قائم مقام – لس آنجلس
26 نوامبر 2007

رئیس هیأت اجرائیه جبهه ملی
ایران-
تهران - ایران

شرکت در انتخابات برای گزینش نمایندگان پارلمان یا انتخاب ریاست جمهوری و یا تعیین اعضاء شوراهای شهرها و هیئت مدیره سندیکاها در جوامع دموکراتیک و پیشرفته برای آحاد مردم نه تنها واجب و ضروریست بلکه اولین و مهمترین وظیفه ملی آنها را تشکیل میدهد زیرا که شهروندان با حضور خود در صحنه انتخابات در تعیین سرنوشت و ساختن آینده کشورشان مشارکت میجویند و مسیر حرکت جامعه خود را رقم میزنند ولی در اینگونه جوامع که دموکراسی در آنها نهادینه شده شرایط لازم برای شرکت مردم در عرصه انتخابات و ترسیم مسیر آینده میهنشان فراهم است . فعالیت سیاسی افراد و تبلیغ در جهت آرمانها و ایدهﻫﺎ بدون هیچگونه مانع و رادعی صورت میگیرد . تشکیل احزاب و جمعیتﻫﺎ آزاد است . مطبوعات در انتقال و بیان عقاید و نظرات مردم محدودیت و تنگنائی ندارند . برپائی تظاهرات و اجتماعات انتخاباتی آزاد است . حق کاندیدا شدن برای همه صاحبنظران و فعالان سیاسی و بطور کلی عموم افراد ملت آزاد است . و بالاخره امنیت رای مردم و صندوقﻫﺎی انتخاباتی تامین است و امکان دخل و تصرف در آراء مردم و تقلب در انتخابات وجود ندارد . و ما بارها شاهد بودهﺍیم که در جوامع دموکراتیک چگونه یک حزب یا دولت حاکم انتخاباتی را انجام میدهد که نتیجه آن کنار رفتن خودش و واگذاری قدرت به رقیب بوده است .

اما امروز در جمهوری اسلامی وضع به گونه دیگریست و هیچیک از شرایط فوقﺍلذکر فراهم نیست فعالیت سیاسی ایرانیان با انواع مخاطرات و مضایق مواجه است و پرداخت هزینهﻫﺎی سنگینی را میطلبد . امکان فعالیت آزاد جز برای احزاب فرمایشی وابسته به حاکمیت وجود ندارد . برای سازمان پر سابقه و ریشهﺩاری مانند جبهه ملی ایران که 58 سال از تاریخ تاسیس آن میگذرد و خدمات بزرگی چون ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور و تلاش همیشگی برای استقرار آزادی و حاکمیت ملی را در کارنامه خود دارد هیچگونه امکانی برای فعالیت وجود ندارد . این سازمان نه تنها از داشتن مرکزی برای تشکیلات و روزنامهﺍی برای انتشار افکار و نظریات خود محروم است که حتی اجازه برگزاری یک مراسم یادبود برای خانم بینظیر بوتو در یک مسجد را هم ندارد و حاکمیت با جلوگیری از چاپ دعوت برگزاری مجلس ترحیم در روزنامهﻫﺎ و بستن درب مسجد و ضرب و شتم و متفرق کردن افراد وابسته به جبهه ملی در جلو مسجد در بسته از تشکیل یک مجلس یادبود برای بانوی آزادیخواه پاکستانی با اصل و نصب ایرانی که در راه دموکراسی جان خود را از دست داد هم جلوگیری میکند . با توجه به این شرایط سیاسی موجود در کشور و عدم رعایت ابتدائیﺗﺮین موازین حقوق بشر برای ملت ایران چه جائی برای حضور در انتخابات باقی میماند ؟ درحالیکه امکان فعالیت آزاد برای هیچ جمعیت سیاسی دگراندیش و غیر دولتی وجود ندارد و حتی یک روزنامه تحول طلب و مخالف حاکمیت منتشر نمیشود و تصور تشکیل حتی یک تجمع مردمی جهت بحث و بررسی چگونگی و نحوه اجرای انتخابات در جمهوری اسلامی جز تصوری باطل و ناممکن چیز دیگری نیست چه جائی برای حضور در انتخابات باقی میماند ؟ در شرایط بسته سیاسی امروز که احتمال حضور حتی یک شخصیت ملی دگراندیش و مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی در عرصه انتخابات وجود ندارد و شورای نگهبان انتصابی صلاحیت همه دگراندیشان را برای کاندیداتوری و حضور در انتخابات رد مینماید و نام این قلع و قمع افراد غیر وابسته به حکومت و گزینش وابسنگان به حاکمیت را هم « نظارت استصوابی » گذاشته است آیا جائی برای شرکت در انتخابات باقی میماند ؟

آیا در چنین شرایطی پیشنهاد برخی افراد که خود را در اپوزیسیون هم قلمداد میکنند و حضور در انتخابات را بهتر از عدم حضور دانسته و انتخاب بعضی از فیلتر گذشتگان شورای نگهبان را بهتر از بقیه و حرکتی در جهت باز کردن فضای سیاسی کشور تلقی میکنند درست است ؟ آیا تجربه انتخاب آقای سید محمد خاتمی بعنوان رئیس جمهور اصلاح طلب و انتخابات مجلس ششم و رای دادن به نمایندگان همسو با آقای خاتمی در خاطر ما نیست ؟ و آیا ندیدیم که اصلاح طلبان درون حاکمیت درحالیکه قوه مجریه و قوه مقننه را یکجا و دربست در اختیار داشتند هیچ حرکت مثبت و اثرگذاری در راستای باز کردن حتی روزنهﺍی کوچک برای حضور دگراندیشان و اصلاح طلبان واقعی بعمل نیاوردند و جز یاس و ﺑﻲتفاوتی هر چه بیشتر برای ملت ایران هیچ ارمغانی بجای نگذاشتند .

امروز و در این اوضاع و احوال شرکت در چنین انتخاباتی جز مهر تایید زدن بر نمایشی از جهات مختلف مخدوش که فقط نام انتخابات را بر آن نهادهﺍند هیچ ثمر دیگری ندارد . مهر تایید زدن بر اعمال حاکمیتی که از لحاظ داخلی و منطقهﺍی و بینﺍلمللی دچار بحران مشروعیت است
دکتر حسین موسویان

تهران - 27 دیماه 86



بازداشت
شدگان به زندان اوین منتقل شدند



طبق آخرین اخبار بازداشت شده گان را در دو مینی بوس سوار کرده و به
بند دویست و نه بازداشتگاه اوین منتقل کرده اند. بند دویست و نه زندان اوینٰ متعلق
به وزارت اطلاعات است.

خانواده های بازداشت شدگان در بیرون بازداشتگاه وزرا دست به اعتراض
زده اند و یک خبرنگار هلندی حاضر در محل نیز دستگیر شده است.


ماموران به خانواده های بازداشت شده گان
اطلاع داده اند که لااقل تا فردا کسی آزاد نخواهد شد و فردا با خانواده برخی از
زنان تماس خواهند گرفت تا برای آزادی آنها وثیقه تهیه کنند و سایر زنان کماکان
بازداشت خواهند ماند


برای دیدن عکسهای زنان
بازداشت شده آدرسهای بالا را تکان دهید!





اقدامات جمهوری اسلامی/ ضرورت يکپارچگی
مسعود مجيری

پيشتر از اين در اخرين نوشته خود نوشتم که رژيم اسلامی موضع گيری جديدی عليه انقلاب نرمی که از سوی محالفين به راه افتاده اتخاذ کرده است و موج تازه ای از دستگيری ها و بگير و ببندهايی به راه انداخته است.
در اين سطور قصد ان دارم که پيرامون اتفاقات اخير و برنامه های در دست اقدام نظام امنيتی با پيوند زدن ان به گذشته ای نه بسيار دور و نه چندان نزديک بپردازم.
اعمال فشار و شکنجه وکشتار و دفن کردن مخالفين توسط رژيم اين روزها مرا به ياد دهه ۶۰ يعنی بين سالهای ۵۹ تا ۶۸ می اندازد. ان سال ها رژيم بسياری از جوانان اين مرزو بوم را به قتل رساند و به دست مزدوران خلف و ناخلفش در گورهای انفرادی و دست جمعی دفن کرد . در اين ميان هم افراد ساده لوح بسياری بودند که فرزندان خود را به دست اين خون اشامان تحويل دادند اما ديگرهرگز نه روی فرزندانشان را بلکه حتا اجسادشان را هم نديدند
پيرامون اين افراد چند نمونه از ان را در سال هايی که در ايران بودم به رشته تحرير دراوردم و به صورت مخفيانه به چاپ رساندم.
در اين جا به يکی دو نمونه تنها اشاره کوچکی می کنم:
رضا امام جمعه زاده از اتفاق يکی از اخوندزاده ها بود. پدرش ملای ساده ای بود که پسرش رضا را به اتهام همکاری با سازمان مجاهدين خلق به جلادان خمينی(ان عارف مسلک هميشه معروف ) سپرد تا بدين صورت نزد امام انقلاب ارج و قرب نصيبش گردد و از سوی ديگر حجره ای در بهشت را به نام خود کند. جسد اقا رضا هرگز تحويل خانواده داده نشد بلکه او را شبانه در قبرستان محل دفن کردند و خانواده را خبر دادند که می توانند خاک قبر را زيارت کنند اگر چه شايد جسدی ان زير خاک نباشد و يا اگر هست از ان تن چه باقی مانده بود ايا؟ و يا چه بلايی بر سر جسم امده بود که نبايد هيچ کس می ديد. خانواده را تهديد کردند که مبادا هرگز به صرافت نبش قبر بيفتند.
حاج محمد جواد شيروانی از طايفه شيروانيهای بزرگ اصفهان که وی را در خيابان ربودند . از حاجيان بود و در ميان بازريان معروف. بعدها جوانی از خويشاوندان وی دبير يکی از دروس من در دبيرستان شد. ان موقع ها از سرنوشت حاجی خبری نبود. ماجرا را که با او گفتم تعجب کرد و البته بسيارش را او به طور مفصل برايم تعريف کرد.
حاجی به اوين که منتقل شد هرگز بيرون نيامد حتا جای مزارش را هم به همسرش نگفتند. سال ها همسرش به اميد زنده بودن شوهر به تهران رفت و امد کرد به درب اوين مراجع کرد و هرگز پاسخی نشنيد. اواخر دهه هفتاد بود که خبردار شدند که وی را در درون اوين به خاک سپرده اند.
از اين دسته می توان بسیار اشاره کرد چه شايد اگر بخواهيم همه را جمع اور کنيم نمی توان ادعا کرد که همه باشد و شايد با اين وجود کتابها گردد.
نگاهی بيندازيد به بازگشت به اصل جمهوری اسلامی ولايی در طی اين دو سال و د ور باطلی که اين رژيم می زند و البته امنيت اجتماعی (بخوانيد امنيت نظام و رهبری) که ان روزها به عهده کميته چی های خاکستری پوش بود و امروز به دست نيروهای مزدور لجنی پوش و سياه پوش نقابدار.
سرکوب از سوی نيروهای ذی ربط که از سوی دولت به ان بودجه های سنگين اختصاص داده شده و سخنان اخير تئوريسين های اين دولت ان چنان که اذعان کرده اند اين سرکوبها و اين حمايتها از موج سرکوب به واسطه پول نفت از انان موجب جلوگيری از ايجاد انقلاب رنگين می شود، در حقيقت اين تصور و اين چراغ خطر را نشان ميدهد که اين حرکتها به سمت سرکوبهای روزهای پس از انقلاب ننگين پيش می رود.
اين سرکوب ها تنها شامل دستگيری و زد و خوردهای خيابانی نبود و نيست بلکه چيزی فراتر از ان است. چنان که پيشتر هم نوشته بودم پس از نشست تئوريسين های دولتی و اين نتيجه گيری که بايد پول و هزينه بيشتری صرف نيروهای سرکوبگر گردد اکنون طرح های ديگری ازامنيت اجتماعی به راه افتاده و البته بر سر راه است. تصور اينکه کشتارهای ديگری در راه است نويسنده اين نوشتار را نيز پريشان و اندوهگين می سازد اما متاسفانه اين چنين است. جمهوری اسلامی با همه ارکانش جنايات هميشگی خود را ادامه داده و مي دهد چه رئيس جمهورش خندان باشد و اهل گفتگو و چه اهل جنگ وجهاد.
در قبال اين نظام که وصله ناجوری است بر پيکر اين کره خاکی ما چه بايد بکنيم؟

البته پيشگيری از اين گونه جنايات در نظامی که اساس آن بر پايه خون است و خداوندگارش شمشير بسيار دشوار است، از سوی ديگر دوران به استقبا ل مرگ شتافتن گذشته است زيرا که زندگی همچنان زنده است.
اما تنها راهی که هست يکپارچگی ميان ماست که نمی خواهيم که بميريم و نمی خواهيم که در زير خفت و ذلت نظام اسلامی حاکم باشيم. با احترام به انديشه های تمامی طيف های ازاديخواه مخالف رژيم، لازم است اعتراضات مدنی و قيام های دانشجويی يکپارچگی اش را حفظ نموده و پرچم برابری خواهی و برابری طلبی را همه با هم در دست بگيريم.

شايد اين سطور جای آن نباشد اما من که خود برادرم را در اين راه از دست داده ام بسيار متاثرم برای خانواده ان هموطن و عزيز و يار دبستانی که در سنندج به طرز سالهای خون و وحشت به تن خاک سرد پرده شد.
قصد ندارم که پيرامون اعتراضات دانشجويی که به طور خطی و حزبی برگزار شد سخن برانم اما همين نکته بس که: من اگر ما نشويم تنهاييم.
سخن از اتحاد راندن و در عوض هر چه بيشتر فاصله گرفتن از يکديگر تنها شادکامی اش برای نظامی است که سال ها کوشيده تفرقه بيندازد و حکومت کند.
برای ما که نه قدرت دولتی داريم و نه راهی به جز مبارزه ، و تنها قدرتمان و تکيه مان بر مردم رنج ديده و ستم کشيده از حکومت های مستبد، تنها همبستگی و همگامی ست که نسيم فريادهايمان را به طوفان خشم تبديل می سازد برای ويرانی بنای ظلم و جنايت.
برای ما که گذشته مان هميشه در استبداد گذشته و اکنونمان به چنگ گرگ صفتان گرفتار است تنها اينده می ماند که تغيير وچگونگی اين اينده صد البته بسته به تصميم امروز ماست ونه سرنوشتی و تقديری که برايمان رقم بزنند.
البته پيشگيری از اين گونه جنايات در نظامی که ايين ان بر پايه خون است و خداوندگارش شمشير است بسيار دشوار است، اما غير ممکن نيست . می توان از تکرار جنايات نظام دينی پیشگيری کرد به شرطی که در راه پر خطر وپراز فراز و نشيب دست يافتن به ازادی تک و تنها نمانيم که طعمه درنده خویان و کفتاران خونخوار نظام جنايت پيشه نگرديم.

مسعود مجيری (روزنامه نگار)



خدا یارو نگهدار ایران باد

هیچ نظری موجود نیست: